داستانهای عبرت آموز
داستانهای واقعی ، داستانهایی که واقعا اتفاق افتاده اند
 
 

جواني كه معلم بود با دختري كه آرزويش را داشت ازدواج نمود، آن دختر هم معلم بود. آنها صاحب بچه شدند، با وجود طفل شادي و خوشحالي شان به اوج رسيد. اما خيلي زود احساس خستگي شديدي به آنها دست داد، زيرا رعايت سرپرستي نوزاد با شغل و مدرسه ي مادر ناسازگار بود. گاهي اوقات مريض مي شد و پدر و مادر مجبور بودند كه از كار بمانند، يا اين كه سرپرستي نوزاد را به بعضي خويشان يا دوستان بسپارند. پدر فكر كرد مادر كودك از كار دست بكشد، اما شرايط اقتصادي سبب شد از اين فكر صرف نظر كنند.
با پيدار شدن آثار حاملگي در زن، هر دو غافلگير و ناراحت شدند، از داشتن يك فرزند به تنگ آمده بودند، چگونه مي توانستند دو فرزند داشته باشند. سريع به پزشك مراجعه كردند تا آنها را در رهايي از شر جنين كمك نمايد. اما پزشك از اقدام به سقط جنين سر باز زد، در مقابل فشار آن ها توصيه كرد كه زن بدود و برخي سختي ها و خستگي هاي بدني را انجام دهد تا عمليات سقط انجام گيرد. زن و شوهر سخن پزشك را بذيرفتند، بر بلندي ها بالا رفتند و پايين آمدند، و مسافت زيادي را دويدند سپس برگشتند و منتظر رهاي از حمل بودند تا راحت شوند.
 هنگامي كه به منزل رسيدند مصيبتي چشم به راه آنها بود، چون ديدند كودك خردسالشان بر اثر افتادن از روي پله زندگي را بدرود گفته است، او هنگام غفلت سرپرستش روي نردبان رفته بود. اين حادثه تلخ و غافلگير كننده براي زوجين بود. به سرعت به طرف پزشكي كه چند ساعت قبل نزدش بودند و از او مي خواستند كه از شر جنين آنها را رها سازد رفتند. اين بار ازاو مي خواستند تا جلوي سقط را بگيرند. بار ديگر دكتر گفت : من نمي توانم، غير از خداوند بزرگ كسي نيست كه بتواند به شما كمك كند. آن دو شروع به دعا و نيايش كردند، دعا كردند كه خداوند بر آنها آسان بگيرد، خداوند شنوا و داناست و خداوند بسيار بخشنده مهربان و مهرورز است. خداوند دعايشان را مستجاب نمود و جنين را نجات داد، همان جنين كه اميد و آرزوي آنان گرديد، در حالي كه چند ساعت پيش تلاش مي كردند از شر آن راحت شوند. اين ها نمونه هاي واقعي است، وخيلي روشن كه جهان هستي صاحب پاك و بي آلايشي دارد كه آن را به وجود آورده است، و نظم و تدبير امورش را به عهده دارند.

منبع: كتاب هرچه كني به خود كني

داستانهاي واقعي ، داستانهايي از روي حقيقت ،
اتفاقات واقعي ، داستان ، داستان كوتاه ، داستان تكان دهند




ارسال شده در تاریخ : جمعه 18 آذر 1398برچسب:عكس نام الله , داستان, :: 17:58 :: توسط : ابو دانيال

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 108
بازدید ماه : 865
بازدید کل : 82356
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

تماس با ما

 
 
 
لينك باكس هوشمند مهر،افزایش بازدید،لینک باکس،افزایش امار،مهر باکس